واحد خبر روابط عمومی ستاد توسعه و بازسازی عتبات عالیات استان کردستان، شخصى كه محرم نبود، در كنار حضرت مجتبى عليه السلام شروع به طواف كرد، گفت: يابن رسول اللّه! من بدهكارم، مال مردم خور نيستم، اما ندارم كه بدهم، واقعاً قصد جدى دارم كه پول طلب كار را بدهم. او گريبانم را گرفته و مى گويد: طلبم را بده! من به او گفتم: به اين كعبه قسم ندارم، ولى طلب تو را مى دهم، مى گويد: اگر ندارى، بايد كسى ضامن شود كه اگر پول را ندادى، او پول مرا بدهد. من هيچ كس را در مكه غير از شما نمى شناسم.
امام عليه السلام فرمود: طلبكار كجاست؟ گفت: بيرون از مسجد الحرام است. حضرت با حال احرام از طواف بيرون آمد، به طلبكار گفت: اگر اين طلب تو را نداد، من ضامن هستم. قبول كرد. حضرت برگشت و بقيه طواف را انجام داد. در سعى بين صفا و مروه، كسى به حضرت عرض كرد: آقا! در طواف واجب، آن هم دور پنجم و ششم، چرا بيرون رفتيد؟- بعضى ها از امام و خدا جلوتر مى افتند- حضرت عليه السلام فرمودند: كارى مهم تر از طواف به وجود آمد؛ و آن هم نجات يك گرفتار بود
برگرفته از کتاب مرگ و فرصتها // نوشته استاد حسین انصاریان
* مردی شـامی امام حسن علیه السلام را دیـد، مقابل حضرت ایستاد و شروع به ناسزا کرد
حضرت سکوت نمود و چیزی بهاو نگفت. وقتی مرد مسافر دشنام گفتن خود را تمام کرد، حضرت فرمود: به گمانم غریبی، اگر "گرسنه" هستی غذایت می دهیم؛ اگر برهنـه هستی بپوشانیم ، اگر حاجتمندی حاجتترا روا می سـازیم ؛ اگـر از "وطن" رانده شدی "پناهت" می دهیم ؛ اگر نیازی داشته باشی"نیازت" را برآورده می سازیم ...
وقتی آنمرد شامی "جملات" مهر آمیز امام را شنید شروع به گریستن کرد و گفت: شهادت میدهم تو خلیفه خدا بر زمین هستیو حقیقتا خدا بهتر میداند "رسالت" خود را در کدام خاندان قـرار دهد. از اینپس کسیرا بیشتر از شما دوست نمی دارم.
منبع مناقب آل أبیطالب، ابن شهر آشوب ، جلد ۴